آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دورها آوایی است که مرا می خواند

هزاران کیلومتر فاصله از ایده آل فکر کردن تا ایده آل عمل کردن

1391/4/30 21:16
نویسنده : manan sani
719 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه فکر می کردم وقتی مادر شوم...

  •  همیشه باهاش بازی می کنم.هی می رم می گردم و بازی جدید پیدا می کنم هر لحظه هم حوصله دارم باهاش بازی کنم مثل این مامانای همیشه خسته نخواهم بود.
  • یه مامان باربی خوش هیکل می شم هر لحظه به خودم می رسم، اصلاً چه معنی داره که مامان آدم به خودش نرسه، آرزوم بود از این مامان شیکها باشم که دخترم با لذت و سر خوشی منو به دوستاش معرفی کنه...
  • خیلی سعی می کنم  به قول دکتر علی شریعتی با کفشهای او گام بردارم، یعنی خودم رو بزارم به جاش نه اینکه بگم مگه ما این کارارو می کردیم که اینا می خوان بکنن؟؟؟نه نه... بگم تو شرایط الان اگه به جاش بودم چقدر دلم می خواست این کارو بکنم بعدش به سود و زیانش فکر کنم و نگرانیهای یک در میلیون رو در نظر نگیرم
  • علاوه بر مادر بودن واسه بچه ام زن خوبی هم واسه شوهرم باشم و روابطم به علت وجود بچه با شوهرم سرد نشه

 

حالا.....

آوا اومده می دونم که

  • هرلحظه حوصله سر و کله زدن رو باهاش ندارم  و ناراحتم که چرا اونجوری که می خواستم همش باهاش بازی نمی کنم ولی بعد دیدم آخه من مثلا اگه مهمانی رفتن رو دوست داشته باشم  دوست ندارم که ٢٤ ساعته مهمونی باشم که الانم واقعاً بازی کردن ٢٤ ساعته با آوا برام سخته همون کمش ولی مفیدش به نظرم کافیه .
  • اصلا مامان لاغری نیستم چه برسه به باربی... انقدر شیر می دم که واقعاً اگه نخورم چشام سیاهی می ره.... خدا شاهده.... قبول ندارین؟؟؟؟؟ ماشاله بهش بیاین آوا رو ببینین مطمئن می شین که خیلی شیر می خورهههه .....
  • اونها رو که هیچکدوم انجام ندادم مطمئنم که نمی تونم انقدر منطقی باشم که خودم جای آوا بزارم چون چه جوری فکر نکنم به مشکلاتی که اگه برای آوا پیش بیاد از همین الان ترس به دلم می اندازه(  حالا یک در میلیارد... امکانش که باشه من از ترسش می میرم)
  • الان که با همسری خوبم خدا کنه این خوب بودن ادامه دار باشه و زیر بار سنگینی مسئولیت آوا خم نشم و از همسری غافل.....

هههههههههههه چقدر دلایلم الکی بودند و برای قانع کردن خودم و شما هزار تا دلیل آوردم که نمی تونم مثل قبل از بچه دار شدن ایده ال عمل کنم...

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان آرسن
31 مرداد 91 15:34
کمتر پیش میاد مطالب یه وبو کامل کامل بخونم ولی وب شما رو تا تهش خوندم مطالب خیلی خوبی نوشتین حرف دله به دلم می شینه . انگار یکی داره به جای من حرف می زنه حرف دل منم همینه . منم خیلی کارا می خواستم بکنم ولی می بینم اوضاع با اومدن پسر نازم کلی عوض شده و خیلی جاها به خاطر بی صبری و بی حوصلگیم بد و بدتر شده .شکر گذار خدام به خاطر وجود نازنین آرسن و همسرم . من لینکتون کردم دوست دارم مطالبتونو بخونم . دوست داشتین به مام سر بزنین .