آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دورها آوایی است که مرا می خواند

خدایی کردن و مادری کردن

1391/4/27 20:32
نویسنده : manan sani
528 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها علاوه بر اینکه دچار یک روزمرگی شدید هستم تغییرات ظاهری آوا مرا متحیر می کنه،البته که این تغییرات فقط ظاهری نیست و تو خلقیاتش هم خیلی دیده می شه.خیلی دختر خوبی شده کلی با صدای بلند می خنده و همه عروسکاشو با دست می گیره و به سرعت می بره سمت دهنش و کامل من و همسری رو می شناسه و کلی برای افراد نا آشنا بغض می کنه و به شدت خودشو به یه چیزی فشار می ده و بالا  پایین می ره و رو شکمش که می زاریم تلاش می کنه که جلو بره...گاهی راجع به لذتهای دنیوی و حرفهای مربوط بهش دچار شک و تردید می شم، واقعاً بچه هم جزء نعمتهای دنیوی به حساب می یاد؟ خدا جون هر چی که هست و نیست، شکرتت این نعمته دیگه آخرشهههه.....

من همش دارم فکر می کنم این موجود زنده ای که من به دنیاش اوردم ...( من؟؟؟ به دنیاش اوردم؟؟؟) یعنی من در بودنش نقش داشتم.... (نقش که داشتم اگه حتی هیچ اثری درخلقتش نداشتم) اینقدر دوست داشتنیه و من مطمئنم همه وجودمه و حاضرم هر کاری کرد چه خوشایندم چه ناخوشانید،ببخشمش پس خدا به ماها چه حسی داره؟؟؟ اون که حق انتخاب هم داشته مثلا چشمش اینطوری قدش اونطوری پدرش این باشه نههه اون باشه تو آفریقا به دنیا بیاد نه نه آسیا باشه بهتره همه چیزا رو خودش خلق کرده پس واقعا چقدر دوسمون داره؟؟؟ تا چه حد  این حرفهایی که راجع به بهشت و جهنم می شه حقیقت داره؟مگه می شه خدا یه بنده اشو بندازه تو آتیش؟؟؟؟ من به این نظریه که بعضیها می گفتن بهشت و جهنم تو همین دنیاس با شک نگاه می کردم.. کل نظریات اعتقادی آدمو زیر سوال می بره ولی همونقدر که به زندگی بعد مرگ معتقدم، مطمئنم که دیگه تو آتیش نمی اندازه....

این روزها من هم خسته ام هم شادم هم فکرم در گیره خدایا این خستگیو ازم بگیر این روزهای شادم رو ادامه دار تر و به این فکر درگیر یه سر و سامونی بده.ممنونتم خدا جون 

پ.ن: "اگه اون شباهت ذکر شده در بالا (مادر و فرزند == خدا و بنده) درست باشه چه سخته که آوا همه چیزو از من بخواد خب خودشم یه کاری بکنه. نه خدایییییییش خدایی کردن خیلی سخته بازم خدایا شکرت از این همه نعمت و ببخشم از این همه ناسپاسی " 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرسن
31 مرداد 91 15:40
اوایل زایمانم دچار افسردگی خفیف شده بودم با وجود همه مهارتها و توانایی هایی که از دوره تحصیل دانشگاهی یاد گرفته بودم . (روان شناسی خوندم). خیلی سعی کردم به خودم بیام و stop فکری کنم ولی نشد انگار باید اون دوره کوتاه طی می شد اونم طبیعی بود به خاطر بعضی تغییرات فیزیولوژیکی و..گاهی وقتا بازم بی حوصله می شم و از زمین و زمان شاکی زمان می بره آدم با شرایط جدید سازگار بشه